کارآفرین برتر ملی حمید سپیدنام

kaspid 1024x558 - کارآفرين برتر ملي حمید سپیدنام

kaspid 1024x558 - کارآفرين برتر ملي حمید سپیدنام

انتخاب برندساز برتر سال ۹۱ یکی از دشوارترین و حساس ترین انتخاب های جشنواره ملی راهکار بود. در دور آخر داوری ها، پنج برند باقی مانده بودند که رقابت حساسی بین آن ها بود و ما تصمیم گرفتیم یک روز کامل با مدعیان برندسازی همراه شویم و از نزدیک اقدامات آن ها را در ساخت برندشان بررسی کنیم و در نهایت برند آقای خوش خوراک (مستر تیستر) به عنوان برندساز برتر سال ۹۱ در جشنواره ملی راهکار انتخاب گردید.که این برند متعلق به آقای حمید سپیدنام می باشد، ولی داستان این همراهی هم شنیدنی است و هم خوشمزه؛ چون تیم داوری هم مجبور شد پا به پای آقای خوش خوراک در چند رستوران و تریا حضور یابد و خاطرات خوبی برای من در این همراهی رقم خورد که سعی می کنم نکات جالب و آموزشی آن را بیان کنم.

 

حمید سپیدنام متولد منچستر انگلیس می باشد که تا پنج سالگی در انگلیس زندگی کرده و سپس به ایران بازگشته و در مشهد ساکن شده است. حمید متولد سال ۱۳۵۶ و فارغ التحصیل رشته  کامپیوتر می باشد. پیشرفت حمید در مدت زمان بسیار کوتاهی اتفاق افتاده و ایشان پس از حدود یک سال موفق به ساخت برند آقای خوش خوراک گردیده اند که رکورد بسیار خوبی در برندینگ محسوب می شود. جرقه اول شخصیت آقای خوش خوراک در ذهن حمید بسیار مهم بوده است. برای درک بهتر موضوع اول ببینیم آقای خوش خوراک کیست و چه کار می کند؟

مستر تیستر شخصی است که هر روز به رستوران های مختلف در شهرهای مختلف سفر می کند و غذاهای رستوران را تست کرده و سپس راجع کیفیت غذا، محیط رستوران، برخورد مدیریت و پرسنل و … مطالبی را می نویسد که در رسانه های مختلف و سایت های اجتماعی منتشر می گردد. روزی که ما با مستر تیستر همراه شدیم، ابتدا به رستوران طهران در اصفهان رفتیم، چند ساعتی از غذاهای مختلف همراه مستر تست کردیم. شخصی هم به عنوان عکاس همراه حمید سپیدنام بود که از زوایای مختلف مرتباً عکس می گرفت و همین امر باعث جلب توجه می شد، بعد از رستوران هم به تریای پرنده آبی رفتیم و تا ساعت ۲ نیمه شب آن جا بودیم و همراه آقای خوش خوراک تست می کردیم! اما نکاتی که نظر ما را درباره شخصیت برند آقای خوش خوراک جلب نمود:

۱- حمید سپیدنام از محیط اینترنت بهترین استفاده ممکن برای معرفی خود را نموده است و این موضوع کمک شایانی به معرفی سریع برند آقای خوش خوراک داشته است.

۲- حمید برای شخصیت آقای خوش خوراک هزینه می کند. البته هم هزینه مالی و هم هزینه زمانی، چون به شهرهای مختلف مسافرت می کند و غذای رستوران ها را تست می کند. البته اکنون توانسته با شهرت برند خود از این سفرها کسب درآمد هم داشته باشد، ولی ماه های اول این گونه نبوده است.

۳- آقای خوش خوراک برای ثبت وقایع عکاس اختصاصی، دوربین حرفه ای دارد که همه لحظات سفرش و ملاقات با افراد گوناگون را ثبت می کند که این کار نیز به ایشان کمک شایانی نموده است.

۴- برند آقای خوش خوراک هیچ گاه سعی نکرده که از دیگران تقلید و یا به عبارتی کپی برداری کند.

۵- آقای خوش خوراک عکس های کاریکاتوری جالبی دارد که برای هر شهر با توجه به نماد آن شهر کاریکاتور آقای خوش خوراک نیز وجود دارد.

۶- حمید سپیدنام به خوبی توانسته شخصیت آقای خوش خوراک را در زندگی روزمره خود نیز بازی کند و هنگامی که با ایشان برخورد می کنید واقعا فکر می کنید با آقای خوش خوراک هم صحبت هستید نه حمید سپیدنام و این نشان از علاقه شدید ایشان به شخصیت مستر تیستر یا آقای خوش خوراک دارد

۷-از نظر چهره و تیپ توانسته حالت خاصی ایجاد کند البته آقای خوش خوراک باید مراقب اضافه وزن خود نیز باشد

در نهایت حمید سپیدنام توانسته یک برندی در ایران به نام آقای خوش خوراک خلق کند که به سرعت مشهور شده و این شهرت فرصتهای کسب درآمدی خوبی برایش ایجاد نموده است به نحویکه در رستورانها براحتی با افراد مختلف ارتباط برقرار می کند و به معرفی شرکت خود که در زمینه طراحی سایت اینترنتی فعالیت دارد می پردازد و مشتریان خوبی را از این طریق شناسایی می کند.همچنین در جشنواره های غذا به عنوان کارشناس حضور می یابد و از طریق اسپانسرینگ برای شخصیت آقای خوش خوراک کسب درآمد می کند.این شخصیت توانسته به خوبی با مخاطبین خود ارتباط برقرار کند و با رعایت اصول کامل برندسازی به عنوان برندساز برتر جشنواره راهکار انتخاب گردید.در ادامه مصاحبه ای که با حمید سپیدنام داشته ام را بخوانید

لطفا در ابتدای این گفت و گو ضمن معرفی خود، یک بیوگرافی اجمالی از خود و سابقه تحصیل و فعالیت‌های اولیه تان ارائه کنید.

من متولد بهمن ماه سال ۱۳۵۶ در شهر منچستر انگلستان هستم. تا سن ۵ سالگی در این شهر گذراندم و بعدها بنا به دلایلی که توضیح خواهم داد به ایران آمدیم و در مشهد ساکن شدیم. پدرم در انگلستان دکترای خودش را در رشته الکترونیک دریافت کرد که بعد‌ها همین دانش خود را به ایران آورد و به تدریس در دانشگاه‌های ایران مشغول شد که در حال حاضر هم به این شغل مشغول است.

به هرحال، بعد دوره پنج ساله ای که در انگلیس زندگی کردم و بخشی از کودکی ام را گذراندم به همراه خانواده به ایران آمدیم و ساکن مشهد شدیم و تا پایان دوره دبیرستان در این شهر ساکن بودم

 دوره  دانشگاه چه اتفاقاتی روی داد و چه رشته‌ای خواندید و چه کردید؟‌

من در اولین سال بعد از دیپلم دانشگاه قبول نشدم. اولین بار در فوق دیپلم دانشگاه لار قبول شدم. که البته پدرم اجازه نداد که بروم. من خودم البته دوست داشتم در دانشگاه شیراز به تحصیل ادامه دهم که البته نشد. به هرحال یک سال پشت کنکور ماندم و در نهایت در سال ۱۳۷۶ در رشته کارشناسی کامپیوتر میبد قبول شدم که از همین دانشگاه موفق به دریافت لیسانس در این رشته شدم.

چطور شد که به صورت عملی کامپیوتر و دنیای مجازی را به صورت جدی به عنوان شغل آینده انتخاب کرده و ادامه دادید؟

راستش را بخواهید، من تا سال دوم یا سوم کامپیوتر را فقط به عنوان بازی دوست داشتم. در این دوره به برنامه نویسی علاقه ای نداشتم.حدودا سال سوم بودکه پدرم از طریق ارتباطاتی که داشت و من بعد متوجه شدم، پولی را به کارخانه خودرو لنت می‌دهد، تا آن‌ها به من بدهند و من وب‌سایت این شرکت را طراحی کنم. این کار باعث شد انگیزه ای در من ایجاد شود و شروع به کار کنم.

آن موقع‌ها کار سایت و طراحی و این جورچیزها تازه شروع شده بود، و من با استفاده از «فرانت‌پیج» و کتاب‌های آموزشی شروع به طراحی سایت کردم. به همین ترتیب حدود ۷۰ درصد از کار سایت را پیش بردم. در همین ایام با آقای کاظمی که البته آن موقع با هم خوب نبودیم و یک فضای رقابتی بین ما بود، ملاقاتی داشتم و درباره سایت صحبت کردم و بعد از گفت وگویی ایشان به منزل ما آمد و با هم سایت را تمام کردیم.

این موضوع دقیقا به چه سالی بر می‌گردد؟‌

این رویداد دقیقا در سال ۱۳۷۹ اتفاق افتاد و عملا همکاری ما به عنوان کاسپید که در آن هنگام فقط یک کلمه بود، شروع شد.

در قالب کاسپید چه روند کاری را طی کردید؟

در این دوره هم پروژه‌های خوبی گرفتیم. البته به خاطر این که پدر را می‌شناختند توجه خوبی به ما می‌شد و کارهای خوبی می‌گرفتیم. البته خود ما هم خیلی کار می‌کردیم و فعالیت شبانه‌روزی ما هم مزید بر علت می‌شد. یادم هست که از نظر بودجه‌ای خیلی ضعیف بودیم. مثلا کیس را زیر بغل می‌زدیم و پروژه‌های انجام شده را در محل کارخانه به سفارش دهنده نشان می‌دادیم و نظراتشان را در کار اعمال می‌کردیم.

بعد از سه سال، یک‌باره تصمیم گرفتم برای ادامه کار و کسب تجربیات تازه‌تر و به‌روز کردن اطلاعاتم به انگلیس بروم. البته در آن زمان فکر می‌کردم چون من متولد انگلیس هستم، بیشتر به آن طرف تعلق دارم که البته بعدها فهمیدم این طور نیست.

به هرحال به انگلیس رفتم و به مدت پنج سال در تعدادی از مهم‌ترین کمپانی‌های انگلیسی کار کردم و تجربه و زبان انگلیسی ام بسیار بهتر شد.

دوره فعالیت شما در انگلیس در چه شرکت‌هایی سپری شد و شامل چه نوع فعالیت‌هایی بود‌؟

در این مرحله زمانی حداقل مدت پنج سال در بهترین کمپانی‌های انگلیسی کارکردم که شامل یونیسیس Unisysبارکلیس، Barclays و کردیت‌پلاس Credit Pluds بود. برای مثال کردیت‌پلاس، یکی از بزرگ‌ترین کمپانی‌های انگلیسی بود.

دو کمپانی آخر، یعنی بارکلیس و کردیت‌پلاس حوزه فعالیت‌شان در ارتباط با کار خودم بود. هرچند که در ابتدای کار یعنی دوره فعالیت در یونیسیس کارم را با دیتا شروع کردم و این دوره فرصتی بود تا زبان انگلیسی‌ام تقویت و کامل شود. بعد از تکمیل زبانم به بارکلیس‌هاوس رفتم که در حوزه مرتبط با کار خودم فعالیت می‌کرد. اما در کردیت‌پلاس بود که به حوزه واقعی مورد علاقه‌ام، بازاریابی اینترنتی، وارد شدم و توانستم خودی نشان دهم. یکی از ویژگی‌های این دوره این بود که توانستم در تعدادی از بهترین کنفرانس‌های دنیا شرکت کنم. به این ترتیب شروع تجارتم در انگلیس به صورت بین‌المللی در بارکلیس بود.

البته در این مدت توانستم شرکت کاسپید را در انگلیس هم ثبت کنم. یکی از خاطرات این دوره از فعالیتم این بود که «باگ»ی را از توی گوگل درآورده بودم که امکان استفاده از یک سری کردیت‌های مجانی را به من می‌داد و به این ترتیب چیزی در حدود ۲۰ هزار پوند از گوگل استفاده کردم و گوگل متوجه نشد. همین‌جا بود که بیزینس مستقل من شکل گرفت. البته می‌دانم که این کار درستی نبود، اما چون سرمایه و هزینه‌ای در اختیار نداشتم، این پول به منزله وامی‌ بود که گویا کسی به من داده بود که توانستم با این ۲۰ هزار پوند کسب‌و‌کار خودم را راه اندازی کنم.

در این مدت تبلیغات گوگلی انجام می‌دادم و سر ساعت ۶ بعد از ظهر آن قدر مشتری داشتم که از بانک بارکلیس به سمت خانه می‌دویدم تا سریع‌تر بتوانم جواب مشتری را بدهم. کار انجام می‌شد و تحویل مشتری می‌دادیم. در این مدت بود که توانستم مشتری‌های خیلی بزرگی در انگلیس بگیرم. سرویس‌های ما این بود که تبلیغات گوگل مشتری‌ها را انجام می‌دادیم و دامنه سرچشان را در گوگل بالا می‌بردیم. همین طور طراحی سایت‌هایشان را انجام می‌دادیم. البته آن موقع هنوز شبکه‌های اجتماعی رایج نشده بودند. ولی تقریبا همان زمان سروکله شان پیدا شد. سال دوم که در کردیت‌پلاس کار می‌کردم، دیگر شبکه‌های اجتماعی رایج شده بودند، در این هنگام، به کنفرانسی رفته بودم و انتظار داشتم که بیشتر مطالب و مباحث درباره Seo باشد، اما یک‌باره متوجه شدم که مسائل مورد علاقه دست اندرکاران به ترکیبی از سئو و شبکه‌های اجتماعی تغییر یافته است. وقتی از این کنفرانس برگشتم و به کردیت‌پلاس رفتم، فورا به مدیرم گفتم دیگر زمانی است که تبلیغات فیس‌بوکی را شروع کنیم. او هم ضمن قبول پیشنهاد من گفت که فقط یک هفته وقت داری که از بودجه‌ای که در نظرگرفته شده، استفاده کنی و نشان بدهی که جواب لازم را گرفته‌ای. اتفاقا من هم کار را شروع کردم و نشان دادم که جواب می‌دهد. به هرحال تجربه‌های بسیار خوبی در حوزه مرتبط در این سال‌ها کسب کردم که بعدها خیلی به دردم خورد.

خوب با این‌همه چطور شد که یک‌باره به فکر بازگشت به ایران افتادید؟‌

در این دوره، من بهترین کار، بهترین حقوق و بهترین زندگی را داشتم. تقریبا می‌توان گفت که از همه نظر در انگلیس تامین بودم. ولی همان‌طور که گفتید، یک‌باره به این نتیجه رسیدم که باید برگردم به ایران و بیزینس خودم را پی‌گیری کنم و چنین سیستمی را در ایران پیاده کنم و از تجربیات دوره انگلیس بهره برداری کنم.

چطور شد که تحصیلات در مدارج بالاتر را ادامه ندادید؟ آیا نیازی نبود؟‌

البته همین جا باید اضافه کنم که الان در دوره فوق‌لیسانس دانشگاه مترو‌پلیتن قبول شده‌ام و به صورت مجازی دارم تحصیل می‌کنم. اما فرقی که ایران با کشورهای دیگر دارد این است که در ایران مدرک‌گرایی رواج زیادی دارد و روی داشتن مدرک تاکید دارند. ولی در انگلیس اول می‌پرسند که چه تجربه‌ای داری؟ به همین دلیل تجربیات من باعث می‌شد که احساس خلئی در زمینه مدرک نداشته باشم. من تجربه لازم را در زمینه داشتم و کردیت‌پلاس در وهله اول، و شرکت‌های بعدی با توجه به همین تجربه‌ها من را استخدام کردند و حتی توانستم به عنوان مدیر مارکتینگ، با بودجه‌های سنگینی که در اختیارم گذاشته بودند، فعالیت کنم.

.

به نظر می‌رسد از همان جا روند موفقیت‌های شرکت کاسپید باید شروع شده باشد؟

بله، بعد از مدتی مقاومت و پشتکار، شرکت پا گرفت. دلیلش هم شاید این بود که من شروع کردم تبلیغات سنگینی را انجام دادم و هر طور شده سعی کردم گردش مالی قابل ملاحظه ای ایجاد کنم. به مرور تعداد کارمندان شرکت به ۵ نفر اضافه شد و همان‌طور که می دانید الان ما ۵۰ نفر پرسنل بیمه شده داریم که با کاسپید همکاری می کنند که نشان از موفقیت شرکت دارد.

به موازات موفقیت‌های شرکت کم کم توانستیم در تهران با شرکت‌ها و سازمان بزرگی همکاری کنیم و به آن‌ها سرویس‌های موردنظرشان را ارائه کنیم. مثلا شرکت استیل آذین، فدراسیون فوتبال، شرکت مینو (دایتی)، شرکت پاکسان و خیلی از شرکت‌های بزرگ دیگر از جمله مشتریان این دوره ما بودند.

 از اولین تجربه‌هایتان در ارتباط با صفحه مستر تیستر بگویید.

اولین رستورانی که در باره‌اش نوشتم، رستوران «دو ماهی» بودکه سه چهار خط کامنت در باره‌اش نوشتم و به اشتراک گذاشتم. البته همین‌طور با اساتید مشورت می‌کردم که کاراکتر مستر باید چطور باشد و چه شکلی باید بنویسم.

چطور شد که همین کاراکتر به روزنامه آسیا راه یافت و توانست صفحه موفقی را به خود اختصاص دهد و خوانندگان زیادی هم دست و پا کند؟

در اولین کنفرانس بازاریابی اینترنتی، با توجه به سابقه‌ای که از آقای جمشیدی سراغ داشتم، اصرار کردم که ایشان هم در این کنفرانس حضور داشته باشند. ایشان هم قبول کردند و اتفاقا در برگزاری موفقیت‌آمیز این کنفرانس جزو مهره‌های اصلی بودند.

کمک ایشان باعث شد که سالن کاملا پر شود که برای همیشه از ایشان ممنون هستم. چون این کنفرانس از نظر ملی هم می‌توانست برای مشاغل کشور، بویژه جوانان راهگشا باشد.

با این که ایشان مشغله زیادی داشتند اما به هرحال روز دوم، دقیقا زمانی به کنفرانس آمدند که من داشتم درباره تجربه مستر تیسر سخنرانی می‌کردم.

آقای جمشیدی به دقت به سخنان من گوش کردند و از آن جایی که قبلا «لویی‌دوفونس» را دیده بودند، بعد از سخنرانی گفتند که تو می‌توانی «لویی‌دوفونس» باشی و اضافه کردند که من سالها بود که دنبال چنین شخصیتی می‌گشتم.

به این ترتیب هفته بعد از من دعوت کردند که به روزنامه آسیا بروم و صفحه مستر تیستر که در روزنامه آسیا به اسم «آقای خوش خوراک» مشهور شد، شروع به کار کرد. بعد از مدتی این صفحه در کنار صفحه فیس بوک باعث شد که کاراکتر مستر تیستر کاملا شناخه شود، طوری که حالا هرجا که می‌روم مردم به عنوان مستر تیستر از من استقبال می‌کنند. در خیابان عکس می‌گیرند و به جشنواره‌های مختلف دعوت می‌شوم. ضمن این که این کاراکتر به کاسپید هم کمک می‌کند، هرچند که ظاهرا ارتباطی با کاسپید ندارد. چون برای مردم جذاب است که می‌بینند کاراکتر مستر تیستر یا آقای خوش خوراک در جنبه دیگری از خودش یک «بیزینس‌من» است و در حوزه اینترنت مارکتینگ به صورت جدی کار کرده است.

حالا که به اینترنت مارکتینگ برگشتیم لطفا بگویید در حال حاضر چه ایده‌ای از این حوزه در ایران وجود دارد؟‌

در ایران فکر می‌کنند که اینترنت مارکتینگ از دل طراحی سایت و این جور چیزها بیرون می‌آید. در حالی که این فکر درست نیست. طراحی سایت بیشتر مربوط به کد نویسی گرافیک و مسائل فنی مربوط به تولید یک سایت است. اما اینترنت مارکتینگ دانش متفاوتی است که به تجارت و بازار و اصول مربوط به مارکتینگ مربوط می‌شود. این رشته نوین که اتفاقا می‌تواند در زمینه توسعه صادرات ایران کمک شایانی به اقتصاد داخلی بکند، شامل مطالبی است که مدام در حال به روز شدن است و سال به سال به لحاظ کمی و کیفی در حال توسعه است. به طوری که اخیرا یک شاخه جدید به این حوزه اضافه شده است که مطالب تدریس شده در آن عرصه «سوشیال‌مدیا» و «سوشیال‌مدیا‌مارکتینگ» را در بر می‌گیرد که وسیله بسیار موثری در افزایش درآمد شرکت‌ها و در نهایت توسعه فروش و تولید است.

البته به تبع تحولات جهانی در ایران هم دیدگاه‌ها تغییر کرده است. تا الان اکثر شرکت‌ها به حوزه «آفلاین‌مارکتینگ» و بیلبورد و نظایر آن توجه داشتند، اما کم کم توجه‌ها به سمت «آنلاین‌مارکتینگ» هم جلب شده است.

البته هنوز هم نظریه «آفلاین‌مارکتینگ» غالب است. حتی در دومین کنفرانس بازاریابی اینترنتی، یادم است که کریستین‌هاجسون کاتالوگی را به دست گرفت و گفت من می‌توانم این را لمس کنم، بنابر این درکش می‌کنم، اما در بحث آنلاین، طرف مقابل درک و لمس فیزیکی از پیام ما ندارد.

با این حال، در همایش دومی که ما برگزار کردیم استادان طراز اولی که در این کنفرانس حاضر بودند، توانستند موجی قوی در ایران به راه بیندازند، طوری که شرکت‌ها بتوانند این مساله را درک کنند که این حوزه چقدر می‌تواند قوی باشد.

فکر می‌کنید در حال حاضر اینترنت به عنوان یک رسانه در ایران آن قدر از نظر زیرساخت‌ها و کارکردهای فرهنگی توسعه یافته است که بتوان سرمایه‌گذاری‌های کلان در زمینه اینترنت مارکتینگ انجام داد؟‌

ما الان در ایران ۴۴ میلیون کاربر اینترنت داریم که پتانسیل خوبی را ایجاد می‌کند. ما خودمان در کاسپید، تمام مشتریان مان را از اینترنت گرفته‌ایم که نشانه خوبی است.

با این حال نباید فراموش کنیم که ما مشکلات زیادی دراین باره داریم. از بحث تحریم و فیلترینگ شبکه‌های اجتماعی مثل فیس بوک گرفته تا مسائل دیگر.

ولی واقعا نمی‌توان این قابلیت‌ها را نادیده گرفت. در حال حاضر، فیس بوک یک میلیادر نفر کاربر دارد. چرا ما نباید از این ابزار برای نشان دادن جنبه‌های بسیار مثبت و غنی فرهنگ ایران استفاده کنیم؟ این یک سرمایه آماده است که می‌توانیم از آن استفاده کنیم. همان‌طور که همه دنیا دارند از آن استفاه می‌کنند. وقتی ما درها را می‌بندیم دیگران با استفاده از خلئی که خود ما ایجاد کرده‌ایم، دست به کار می‌شوند و از این ابزارها بر علیه خود ما استفاده می‌کنند یا به راحتی جای خالی ما را پر می‌کنند.

چرا نباید از این ابزار برای معرفی چهره واقعی ایران به دیگران استفاده کنیم؟ یادم است وقتی به کریستین‌هاجسون گفتم که برای شرکت در کنفرانس، به ایران بیاید در جواب گفت: خانمم اجازه نمی‌دهد چون می‌ترسد من به ایران بیایم. اما وقتی آمد و ایران واقعی را دید، در کنفرانس آیسلند که بعد‌ها برگزار شد و من هم دعوت بودم تا سخنرانی کنم، خود‌هاجسون بالای سن رفت و در معرفی من گفت: سخنران بعدی از کشوری است که ما فکر می‌کنیم چیزی جز نیروی اتمی و اورانیوم این طور چیزها ندارد، اما من خودم به این کشور سفر کردم و می‌دانم که چه کشور زیبایی است. و حالا می‌توانم بگویم که سفر به ایران شاید بهترین سفر زندگی من بوده است.

اگر ما روی فرهنگ‌سازی کار کنیم می‌تواند به اینترنت مارکتینگ کمک کند. ضمن این که خیلی هم عقب نیستیم. چون سابقه این امور به ۱۵ سال هم نمی‌رسد و شاید ما در مجموع دو – سه سال از دیگران عقب باشیم.

به عنوان یک کار تخصصی اگر بخواهیم نگاهی انتقادی به طراحی و اجرای سایت در ایران داشته باشیم چه مسائلی قابل طرح است؟‌

حقیقت این است که در ایران، شرکت‌های طراحی سایت، به این مساله به عنوان یک پروسه کدنویسی محض نگاه می‌کنند. بیشتر اوقات هم یک نفر همه کارها را انجام می‌دهد. حالا سوال این است که آیا این شخص دید گرافیکی هم دارد یا می‌تواند سایت‌های مشابه را آنالیز کند، کلمات کلیدی را بشناسد به خوبی این موضوع را هندل کند؟

دلیل این مشکل هم این است که در ایران بسیار کم به صورت «تیم‌ورک»، فعالیت می‌کنند، در حالی که هر کدام از این بخش‌ها را باید یک نفر انجام دهد تا یک سایت به سرانجام برسد.

در یک نگاه کلی، طراحی سایت شامل مراحل مختلفی است که هر کدام از آن‌ها باید توسط متخصصین همان بخش صورت بگیرد. اما نکته دیگر این است که بعد از طراحی درست یک سایت، باید به فکر تولید محتوای مناسب بود تا سایت به خوبی کار کند و رنک بگیرد. دراین بخش اغلب سایت‌های ایرانی مشکل دارند شاید به این دلیل که مدیران شرکت‌ها هنوز ایمان ندارند که سایت می‌تواند برای آن‌ها درآمد‌زا باشد. این است که بعد از طراحی سایت به جای این که یک نفر بنشیند و تولید محتوا کند، معمولا سایت‌ها به حال خود رها می‌شوند.

در دنیای امروز این باور کلی وجود دارد که اینترنت انبار طلایی است که شرکت‌ها می‌توانند از آن بهره‌برداری کنند. بیل گیستس گفته است که در سال ۲۰۱۲ اینترنت معدن طلایی خواهد بود که باید از آن بهره برداری شود.

جدیدا هم که «سوشیال‌مارکتینگ» به این مبحث اضافه شده است. ما عملا در بحث «خوش‌خوراک» به وضوح دیدیم که چطور می‌شود یک ساله یک کاراکتر را به همه شناساند. یعنی شخصی که تا چهار سال پیش اصلا تهران نبوده حالا همه در خیابان‌ها او را می‌شناسند. شرکت‌ها باید این شجاعت را داشته باشند که بودجه کافی در حوزه آنلاین بیاورند و بهره‌برداری لازم را از آن بکنند.

حمید سپیدنام، خالق برند مسترتیستر، از راه‌های ایجاد برند شخصی می‌گوید

قرار است همراه هم موضوع برندسازی شخصی یا Personal Branding را پیش ببریم. از این جهت بحث برندسازی شخصی را با شما خوانندگان خلاقیت مطرح می‌کنم، چون «مسترتیستر» را که با آن آشنا هستید با همین برندسازی شخصی ایجاد کرده‌ام. البته تخصص من برندینگ نیست. من در زمینه بازاریابی  و برندینگ اینترنتی، تخصص دارم؛ ولی استفاده از برندسازی شخصی به طور مشترک هم به کاسپید کمک کرد و هم به مستر تیستر. یعنی از روز اول که شرکت کاسپید را شروع کردیم، هدف‌مان چند مورد بود. اولین‌اش در جا انداختن برند کاسپید خلاصه می‌شد. به هر حال، کاسپید یک شرکت خدمات اینترنتی‌ست که حیطه فعالیت مشخصی دارد؛ اما در کنار آن، من به برند شخصی حمید سپیدنام هم توجه کردم؛ آن هم در موقعی که هنوز مسترتیستری وجود نداشت. در آن زمان روزی ۷-۶ جلسه می‌رفتم که در این جلسات سعی می‌کردم یک ارتباط خاص بگیرم و با ارائه قوی خود را متفاوت از دیگران نشان دهم. خیلی از همایش‌ها را هم می‌رفتم و سخنرانی می‌کردم؛ حتی شاید بدون هزینه؛ آن هم فقط به خاطر این‌که در همایش‌ها دیده شویم و کاری کنیم تا چهره در ذهن‌ها بماند. چون اعتقاد داشتم قابلیت‌های خاصی برای تبدیل شدن به برند را دارم؛ مثلا و با استفاده از این برند شخصی،می توانم به راحتی محصول یا خدمات‌ام را بفروشم. در واقع می‌خواهم بگویم که از روز اول، برای برندسازی شخصی هدف داشتیم. اولین مصاحبه من در این زمینه با نشریه کارآفرینان بود که تجربه خوبی بود و بعد، همکاری با روزنامه‌های آسیا و دنیای اقتصاد پیش آمد که دنیای اقتصاد روی خود اسم حمید سپیدنام متمرکز شده بود و روزنامه آسیا هم عکس بزرگی از من را چاپ کرده و نقل قولی آورده بود به این مضمون که: «آمده‌ام جوانان ایرانی را با بازاریابی اینترنتی آشنا کنم.» پس در واقع برندسازی کاسپید و برندسازی حمید سپیدنام را توامان با هم پیش می‌بردیم. با ایجاد برند مسترتیستر، سرعت این روند چند برابر شد. دلیل‌اش هم این بود که من به کشور انگلستان سفر کردم و در یک کنفرانس بازاریابی اینترنتی حضور یافتم و در آن‌جا متوجه شدم که اهمیت شبکه‌های اجتماعی در ایجاد، روزبه‌روز بیشتر می‌شود. مدتی بعد، صفحه‌ای برای کاسپید ایجاد کردم، ولی در ادامه به این نتیجه رسیدم که بازاریابی اینترنتی موضوعی نیست که علاقه‌مندان زیادی را جذب خود کند. به همین خاطر به ذهن‌ام رسید که بیایم درباره رستوران‌های مختلف، مطلب بنویسم و این را در قالب یک برند شخصی به نام مستر تیستر دنبال کنم. به هر حال، همه غذا را دوست دارند. همین الان که من این‌ها را برای شما می‌نویسم، چیزی حدود ۹۵ هزار نفر، طرفدار صفحه مسترتیستر هستند و ۱۷ میلیون نفر هم دوستانی هستند که دوست این هواداران هستند؛ با این اوصاف، خودتان حساب کنید که وقتی مطلبی از طرف مستر تیستر گذاشته می‌شود چه تعداد، آن را می‌بینند. در ضمن، همین مستر تیستر باعث شد که کاسپید و حتی حمید سپیدنام هم، معروف‌تر شوند. پس درس اول در برندسازی شخصی این است که در خیلی از کسب و کارها اگر می‌خواهید تجارت‌تان آن‌طور که می‌خواهید رونق بگیرد، نیاز به ایجاد برند شخصی دارید.
ممکن است اشخاصی وجود داشته باشند که چندان اجتماعی نباشند و می‌دانم که تعدادشان کم هم نیست. احتمالا خیلی از آن‌ها دوست دارند که اسمی یا عکسی از آن‌ها دیده نشود. مثلا ممکن است کالا یا خدمات آن‌ها ضعیف باشد و بنابراین ترجیح دهند که اگر اتفاقی منفی می‌خواهد بیفتد چه بهتر که روی کالا یا خدمات‌شان یا اسم شرکت بیفتد و نه اسم شخصی خودشان. از طرف دیگر، خیلی‌ها در ایران ترجیح می‌دهند که چندان دیده نشوند. چون معتقدند شخصی که شهرت پیدا می‌کند، تبدیل به حبابی می‌شود که خیلی‌ها می‌توانند به راحتی او را بترکانند. خیلی از این دلایل، منطقی به نظر می‌رسند؛ ولی من معتقدم که برندسازی شخصی کاری که می‌کند این است که می‌آید چهره‌ای متمایز از شما نسبت به رقبای‌تان ایجاد می‌کند و آن چهره به شما کمک می‌کند که به شکل آسان‌تری، آن پروژه‌ها و کارهایی را که علاقه‌مند هستید، بگیرید و باعث رونق تجارت‌تان شوید. در واقع، برندسازی شخصی، این امکان را فراهم می‌کند که در نظر مشتری، متفاوت جلوه کنید و اهل فن می‌دانند که این در هر تجارتی، اتفاق کمی نیست.
اما حالا بیاییم به این موضوع بپردازیم که چگونه برند شخصی‌مان را ایجاد کنیم. اولین نکته‌ای که در این زمینه وجود دارد، این است که باید جنبه متفاوتی در خود داشته باشید. این از لباسی که پوشیده‌اید شروع می‌شود و به حرف‌زدن، اعمال و… می‌رسد. حتی ممکن است کارت ویزیت متفاوت شما باعث ایجاد برند شخصی‌تان شود. مجموعه همه این‌هاست که کمک می‌کند یک شخص، متفاوت از بقیه شود. باز هم برگردیم به تجربه برندسازی شخصی خودم. در آن روزهایی که به جلسات متعددی می‌رفتم، ده‌ها شرکت دیگر هم در آن‌جا بودند که شاید در آن مقطع، رزومه قوی‌تری نسبت به ما داشتند. ولی هدفگذاری ما بیشتر روی SEO و بازاریابی اینترنتی بود و چون شرکت‌های دیگر، این موارد را نداشتند، بنابراین ما موفق شده بودیم تمایزی را که مدنظرمان بود ایجاد کنیم. علاوه بر این، ارتباطی که من با مدیریت آن شرکت‌ها می‌گرفتم، خودش تمایز بیشتری را به وجود می‌آورد. یعنی کسی به حمید سپیدنام فقط به عنوان شرکت کاسپید نگاه نمی‌کرد و همین مورد مهمی بود و نشان می‌داد برندسازی شخصی چقدر در پیشبرد اهداف تجاری، می‌تواند موثر باشد.
دومین موردی که در برندسازی شخصی، روی آن تاکید می‌کنم، بحث مهم سناریوسازی‌ست. این سناریوست که می‌تواند به شما کمک کند تا بفهمید هدف‌تان از ایجاد برند شخصی چیست و با آن چه کار می‌خواهید انجام دهید و خلاصه این‌که از برندسازی شخصی‌تان چه برداشتی خواهید کرد. روزی که ما مسترتیستر را شروع کردیم خیلی‌ها می‌گفتند سایت X، در زمینه بانک اطلاعاتی رستوران‌ها خیلی قوی‌تر از شماست. من هم به آن‌ها جواب می‌دادم که اصلا من هدف‌ام ایجاد بانک اطلاعاتی رستوران‌ها نیست که بخواهم دنبال‌اش بروم. در واقع با یک دید ویژه و خاص سراغ برندینگ مسترتیستر رفتیم و به نظرم همین هم جواب داد. مثلا چند روز پیش که رفته بودم از کیوسک روزنامه‌فروشی مجله خلاقیت را بخرم، یک نفر آمد کنارم ایستاد و گفت: «این‌جا کجا، مستر تیستر کجا؟» از این موارد، هر روز که پیش می‌آید برای من نشانه این است که کارهایی که روی برند شخصی مسترتیستر انجام داده‌ایم جواب داده است و این به همان جنبه‌های متمایزی برمی‌گردد که ما در مسترتیستر ایجاد کرده‌ایم. پس دوستان من، در برندسازی شخصی، دو مورد را هرگز فراموش نکنید؛ یکی، تمایز و دیگری؛ سناریوسازی؛ که اگر این دو مورد را به خوبی استفاده کنید، بخش چشمگیری از راه را پیموده‌اید؛ هر چند که این راه، پیچ و خم‌های دیگری هم دارد که بعدا با شما در میان می‌گذارم.

13 دیدگاه

  1. شما موقعی از ایشون تعریف کن که از نزدیک ایشون و کاملا بشناسی
    ایشون دزد و خانوم بازی بیش نیست .
    یه تحقیقی از کارمنداش و همسرشون بکنید لطفا

  2. جناب سپید نام. بسیار از مصاحبه ای که از شما خواندم لذت برده و ایده گرفتم. درود بر شما و موفق باشید.

  3. اینکه ایشون در کار و حرفشون موفق هستن جای بسی خوشوقتی است اما دلیل نمیشه بدون تخصص آشپزی در امور رستوران داری و آشپزی دخالت کنن

  4. مستر تیستر فقط یه برند آبکی هست کهبه دلیل حضور کمرنگ بزرگان این صنعت پر رنگ شده و با حضور بزرگان برای همیشه پاک میشه

  5. اقای سپید نام خجالت اوره زیرا تبلیغ غیرواقعی میکنی از برخی رستورانها که نه قیمت مناسبی دارند نه کیفیت مناسب مثل ممد استیک برگر . از طرفی پیامهای مخالف نظرت رو پاک میکنی .

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.